غریبه ی پنج سال پیش...

ساخت وبلاگ
آدما همیشه فکر میکنن که خیلی منطقین....همه ی اتفاقا رو میندازن گرون قسمت و خدا و روزگار... خیلی از اتفاقا واقعا اتفاقی پیش میاد...خیلی وقتام شانس با آدم یار نیست...خدا با هیچکی دشمن نیست ....شاید بهتره اون لحظه و اون روز به چیزی که خواست ما بوده نرسی غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 88 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 7:33

به محض اینکه پام به سربندر رسید فقط رفتم و طرح ها رو دادم...هر چقدر بحرینی اصرار کرد واسه ادامه ی کار قبول نکردم...بنده ی خدا فکر میکرد جای دیگه بهم پیشنهاد بهتری دادن...خلاصه بهش گفتم کلا قصد کار کردنو ندارم...

رفتم محلمون‌.‌‌..خونمونو دیدم...چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود....سریع برگشتم اصفهان... باید وسایلمو جمع کنم....دلم تنها بودمو میخواد فقط

هنوز تو فکر حرفای بهروز بودم...

بی انصاف...

کاش میشد بفهمی☹☹☹☹

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 94 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 7:33

هیچوقت ؛ هیچ زمانی نمیتونی منو فراموش کنی...

هیچوقت ؛ هیچ زمانی یکی مثل من توی زندگیت نمیاد...

هیچوقت ؛ هیچ زمانی نمیتونم فراموشت کنم...

هیچوقت ؛ هیچ زمانی نمیتونم عاشق کسی دیگه ای بشم....بفهممممممممممممممم

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 93 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 7:33

امروز بعد از چندین روز گوشیمو روشن کردم... هنوز توی شوک حرفای دکترا بودم....حرفایی که بعد از کمیسیون پزشکی بهم زدن... از طرفیم شوکه از زلزله... زیر آوار موندن مسعود عزیزم...بی خبری از اشکان که داشت فرانکو دیوونه میکرد...شکسته شدن کتف پروانه... کلا به غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 96 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 7:33

هیچی از اون لحظه یادم نمونده....از مادرم....از اون روزی که رسیدم به کرمانشاه لعنتی...اعلامیه بود...پارچه ی سیاه...خدایا بسه...به پات میفتم...دیگه کافیه...ببین چیزی ازم نمونده....مامان چقدر دلتنگت بودم...چرا خواستی برم؟چرا خواستی نباشم؟؟؟؟بیا ببین و ب غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : مامانمبازم, نویسنده : parasteshshirin بازدید : 96 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 19:39

هنوزم باور ندارم نیستی....نبووووووودنتو باور ندارم....هنوزم به گوشیت زنگ میزنم....میگه خاموشه و من فقط بغض‌میکنم و نفسم بالا نمیاد....میگه خاموشه و من فقط سرفه میزنم از حرص....

نبودنت بزرگترین ظلم بود در حقم....

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 121 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 19:39

اصلا نفهمیدم عروسی چی شد و چی گذشت....فقط یه گوشه پیش مسعود نشسته بودم...هر چقدر پرسید چی شده جوابی بهش ندادم....تمام مدت چشمم به پی امای بهروز بود...به حرفاش...

چطور تونستی منو اینجور قضاوت کنی؟چطور دلت اومد؟

امروزم فقط به پی وی بلاک شده ش نگاه کردم...پین کردم که همیشه جلو چشمم باشه...

اینکه چقدر بی رحم شدی رو یادم نمیره

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 95 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 19:05

نمیدونم چرا بعد از این همه سال اینجوری تموم شد....۷ سال و ۳ ماه...شوخی نیست ...یه زندگی بود...با کلی خاطره ی تلخ و شیرین...یک سال اخیر همه چی بهتر بود...بیشتر باورم داشتی... اون روز نحس...۱۷ شهریور لعنتی...نمیدونم چرا وقتی فهمیدم هستی نیومدم...اینکه غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 108 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 19:05

سه شب پیش بهت زنگ زدم....صدات رو که شنیدم انگار تمام دنیا واسه من بود...دلم میخواست دنیا همون جا وایسه...چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود...خدایا من چقدر این پسر رو دوستش دارم.... حالم خیلی خوب نبود ....میدونستم هر لحظه امکان داره از حال برم اما ارزش ش غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 83 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 19:05

غریبه ی پنج سال پیش...

بهروز کجایی تا ببینی غریبه ی پنج سال پیش چقدر هواتو کرده...هوای صداتو...حرفاتو...خندهات...من عاشق همین پسر دیوونم ....غریبه ی پنج سال پیش از اولش این نبود...خدایا نکنه همیشه غریبه قراره بمونم براش....لطفا همه چیو درست کن خدایا...واسه جبران تک تک مشکلاتی که حقم نبود....فقط بهروز باشه...لطفااااااااااااا

+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 0:11&nbsp توسط شیرین  | 

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 15:56

هنوز توی شوک مرگ پدرم هستم....عماد خان.... دلم میخواد زمان برگرده به عقب...دقیقا به همون صبحی که باهاش دعوام شد....خدایا خدایا لطفا دلمو آروم کن...من تقاص چیو پس میدم؟تا چه حد عذاب...تنها بود...تنها موند...تنها رفت...دلم میخواست یکبار بابا صداش کنم.. غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 15:56